هوالشهید خوشحالم که این وبلاگ رو دارم تا وقتی که درد دلم رو نمی تونم یا نمی خوام به کسی بگم ، آقا امشب خیلی دلم گرفت ؛ بهتر بگم ؛ خیلی دلم درد گرفت اون ور هم که بچه ها حسابی به مشکل خوردن و منم این ور گیرم هم تو کار خودم موندم هم نمی تونم برم کمک اونا ... آقا همیشه هممون سعی کردیم فقط برای شما قدم بر داریم و جز برای شما کاری نکنیم آقا خودتون گفتید که از احوال ما آگاه هستید آقا می دونم همه این سختی ها (اگه بشه اسمش رو سختی گذاشت) برای رشد و بیشتر شدن اجر کارامونه آقا خودت صبر بده و خودت کمکممون کن آقا کمکم کنید کم نیارم این بار و تو این امتحان فهمیدم ، رو قول هیچ کس نمی شه حساب کرد ؛ از نزدیکترین دوست گرفته تا مسئولین محترم.... ولی می دونید آقا تو همین امتحان ، برام مسجل تر شد که رو نگاه شما و عنایت شما نمی شه شک کرد آقا ما که لله اومدیم جلو آقا کمکم کنید کم نیارم یاعلی نوشته شده توسط سرباز گمنام در یکشنبه 87/5/20 و ساعت 11:7 عصر
نظرات دیگران() هوالشهید بدجوری شاکی شدم یا شایدم ، واقعا برای اولین بار واقعا کم آوردم فقط داد می زدم نه از سر بی احترامی ، نه ! از سر درد داد می زدم و به امام زمان شکایتام می گفتم اونقدر خسته شده بودم و جونم به لبم رسیده بود که از اهل خونه غافل شدم و... تا حدود زیادی تابلو.... شاکی بودم از این که چرا آقا دستم رو نمی گیره یا بهتر بگم چرا بهم نمی فهمونه که دستم رو گرفته از خیلی چیزا گفتم ، خیلی چیزایی که همیشه سعی کردم برام مهم نباشن اما دیگه طاقتم طاق شده بود... گریه کردم آه کشیدم شکایت کردم التماس کردم ... نتیجه کار و دعا و ... فعلا معلوم نمیشه اما آروم آروم شدم ، حداقل الان مطمئنم که آقا نگام میکنن دلم قرص شد دلم اونجوری که باید بشه شد... علی علی نوشته شده توسط سرباز گمنام در یکشنبه 87/5/6 و ساعت 9:11 صبح
نظرات دیگران() هوالشهید گرماییست شدید و شدید تر از آن حجم کارها و زمان اندک گذشت ، زمانی که پیشوند تعطیلات را برای تابستان به کار می بردیم ! چقدر شیرین شده طعم کار تویه گمنامی واقعا لذت بخشه البته اگه بعضی ها بذارن! جدی ها ! خیلی اوقات خودم یا یکی دو تا از دوستام می خوایم یه کاری کنیم که مثلا خالصا مخلصا باشه و کسی بویی نبره مگه می ذارن ، خیلی ها با سرک کشیدن های از سر بی کاری خیلی ها هم از کنجکاوی می خوان بالاخره سر از کار آدم در بیارن ، جالبه ها ، خیلی اوقات با سوالات روزمره و از سرکنجکاویمون ، خیلی از فیض ها رو از خیلی ها میگیریم.... خدمت تو گمنامی لیاقت می خواد ، که کمتر نصیب ما میشه... یاعلی
نوشته شده توسط سرباز گمنام در شنبه 87/4/22 و ساعت 1:18 عصر
نظرات دیگران() هوالشهید من از غرق شدن از خودم می ترسم یابن الحسن روحی فداک ! آقاجون تو هر لشکر و گردانی ، تک و توک چند تا سرباز به درد نخور پیدا میشه آخ آقا جونم از تمام نامردیام عذر می خوام ..... شرمندم آقا ... فقط شرمنده آقا با تمام رو سیاهی و بدبختی و زمین گیری و نامردیم می خوام یه چیزیو بدونین آقاجون ! دوستت دارم روحی و نفسی فداک نوشته شده توسط سرباز گمنام در یکشنبه 87/4/9 و ساعت 2:0 صبح
نظرات دیگران() بسم رب الشهدا و الصدیقین در لحظه لحظه های عمرم ، هر روز و هر ساعت در زیر نگاه توام و هر لحظه امتحانم می کنی و من هر بار که از امتحان تو بیرون می آیم تازه متوجه عنایت تو در لحظه لحظه امتحانت می شوم خدای من قلبم را دوباره به من بازگرداندی و دلم را ... که لا یمکن الفرار من حکومتک خدای من به تو پناه می برم از شر نفسم ، از شر شیطان رجیم خدای من از تو می خواهم که راضیم گردانی به رضایت خودت و تسلیم به قضائت که چه شیرین است بندگی تو الهی و ربی من لی غیرک یاحق نوشته شده توسط سرباز گمنام در سه شنبه 87/3/14 و ساعت 12:0 صبح
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم کجایی؟ هستی؟!!! با توام بچه شیعه! با شمام بچه سیدا ! امروز به حضرت رسول گفتی : ابشرک یا رسول الله ... ؟ اگه گفتی که خدا خیرت بده ... ولی حواست هست این روزا چه خبر شد ؟ قصه کوچه رو شنیدی؟ شنیدی تو کوچه چه اتفاقی افتاد؟ شنیدی که همین روزها بود که بچه سیدا و بچه شیعه ها بی مادر شدن؟ شنیدی قصه غربت مولات رو ، شنیدی که چه کشید اما نباید دم می زد ؟ محرم و صفر تمام شد اما فاطمیه ما شروع شد... امان از دل زینب ... امان از غربت امیر المومنین (علیه السلام) ... امان از غصه های حسنین علیهما السلام ... امان از ............ امان از .......... امان از ناله های دردمندانه مادر امان............ می روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم .... انشاءالله یاعلی نوشته شده توسط سرباز گمنام در یکشنبه 86/12/19 و ساعت 12:0 صبح
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم وامروز مرا آنچنان زیر بار منت خود قرار دادند که حتی روی شکر کردن هم نداشتم ... سعادتی شد تا چفیه ام به خاک داخل قبر شهدای گمنام هم متبرک گردد و چقدر شیرین بود وقتی دوباره چفیه ام را به گردن انداختم و داشتن حس ... حس... حسی وصف ناشدنی، از سرمستی متبرک شدن به خاک شهدای گمنام..... امروز مست شدم یاعلی نوشته شده توسط سرباز گمنام در پنج شنبه 86/12/9 و ساعت 11:20 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|